گریه شاعر ، بغض جهادگر
گریه شاعر ، بغض جهادگر

عصرخوزستان/ طاهره آشیانی: توییتر را که باز کردم، پر بود از عکس پیرمرد که در میان آب روی صندلی نشسته است، چشمانش بسته است، چهره اش خسته است.اوج استیصال.نوشته اند عکس مربوط به خانه سالمندان اهواز است که در باران دوشنبه پر آب شده است. عکس، قلب آدم را تکان می دهد.از دوشنبه بعد از […]

عصرخوزستان/ طاهره آشیانی: توییتر را که باز کردم، پر بود از عکس پیرمرد که در میان آب روی صندلی نشسته است، چشمانش بسته است، چهره اش خسته است.اوج استیصال.نوشته اند عکس مربوط به خانه سالمندان اهواز است که در باران دوشنبه پر آب شده است. عکس، قلب آدم را تکان می دهد.از دوشنبه بعد از ظهر شبکه های اجتماعی پر شده از خبرهای اهواز که باران باعث شده فاضلاب دوباره بالا بزند و شهر و خانه ها پر شود از لجن و مردم گیر افتاده اند بین این همه فاضلاب.اما تا حالا ذهنم نرفته بود سمت خانه سالمندان اهواز، در این شرایط چه می کنند.با دوستم در اهواز تماس می گیرم، هدی رشیدی، مدیر خیریه پنجمین فصل قشنگ که کارش برآورده کردن آرزوی بچه های سرطانی خوزستان است. هدی می گوید، این عکس پدر شهید مسعود حیدری است.خانه سالمندان نیست ! خانه اش خیابان باغ شیخ است.همان خیابانی که خیلی درگیر لجن شده. هدی شماره امین غفاری را می دهد؛ خبرنگار تسنیم در اهواز تا از او بیشتر اطلاعات بگیرم. یک عکس دیگر هم می فرستد از خانه قاسم آهنین جان، شاعر خوزستانی.عجب مکافاتی شده! شاعر تنها و بی کس خانه خراب شده.

به آقای غفاری تلفن می کنم، می گوید: بله ! ایشان پدر شهید هستند. در هر کوچه اهواز که الان پر آب و لجن است ده تا پدر شهید مثل ایشان با همین وضعیت زندگی می کند. واقعا حق پدران شهید و مردم خوزستان این است؟ از احوال شهر می پرسم، می گوید عکس ها را که می بینید، چه بگویم.شماره یک جهادگر را از او می گیرم.می دانم مردم این شهر دلشان پر درد است از دست مسوولان. اما قبل تلفن کردن به آقای سید عماد موسوی، جهادگر اهوازی به آهنین جان تلفن می کنم.خانه این شاعر ابری است و ابر بارانش گرفته است…

آهنین جانی که خسته است

«۲۴ ساعت است، پاهایم در کفش های خیس است، جوراب های واریسم خیس آبند و آنها را پوشیده ام و پاهایم کبود شده ! همه خانه ام پر از آب است و من میان حیاط ایستاده ام، کوچه و خیابان پر آب است و خانه من نیز…چه کنم؟ دوست دارم بمیرم…»

اینها را آهنین جان می گوید، در وصف حال و روزش و آرزویش قلبم را تکان می دهد.خسته و بریده است. یاد آن شعرش می افتم، آنجا که گفته: نشان گور من نعلی است / که هر شب با ماه می آمیزد و هر صبح / بر پای مادیانی می نشیند تا کلید گور مرا؟ آن سوی رودها / بیفکند…

می گوید، نذری دارد که برایش هر سال به مشهد می رود.رفته و برگشته، رفته خانه اش تا کمی بخوابد و خستگی در کند.خانه ای واقع در چهارصد دستگاه اهواز؛ به گفته خودش یکی از فقیرنشین ترین محله های اهواز. می خوابد، به صدایی از خواب می پرد چشم که باز می کند، از در و دیوار خانه اش آب می ریزد. رختخوابم خیس آب است و فرش هایم.بلند شدم به سمت در رفتم ، هجوم آب بود و لجن… بالش ها را گذاشتم که جلوی آب را بگیرم، نشد که نشد.مثل مجسمه ایستادم و هجوم آب را نگاه کردم.هنوز هم سرپا هستم، پاهایم می لرزد.می ترسم از همه چیز می ترسم.از بی کسی از گرسنگی… بنویسید آهنین جان گریه کرد. بنویسید خسته است. هیچ وقت لمپن نبوده ام، هیچ وقت بیکار و بی عار نبوده ام همه عمرم کار کردم، کار فرهنگی.گناهم این است که شاعرم. شعر نوشتم. دارم تاوان شاعری را پس می دهم. آخر این چه فلاکتی است گریبانم را گرفته است. تنم بیمار است، کلیه هایم، پاهایم… من همیشه در متن جامعه بودم و همه تعهدات اجتماعی ام را انجام داده ام. این سزای من نیست. خانه ام زیر گل رفته. دیروز بعد از هجوم آب، کارت شناسایی و کارت بانکی ام را برداشتم و از خانه بیرون زدم بعد از ساعتی برگشتم. دیدم پیامک برداشت پول از کارتم می آید، نگاه کردم هر دو کارتم را گم کرده بودم. روی کارت شناسایی سال تولدم بود و همان که رمز عابر بانکم هم هست.یک آدم زرنگی تا آخر شب که کسی را پیدا کنم تا کارتم را بسوزاند، سه میلیون پولی را که همه پس اندازم بود از کارتم برداشت ! این است زندگی من که شاعرم… بنویسید گریه کرد، بنویسید که گریه می کند.رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی به دیدنم آمد، بنده خدا آستین بالا زد و آب ها را از خانه بیرون ریخت.اما مگر تمام می شود این خیسی و سرما. مدیر کانون پرورشی آمد سراغم با مدیر انجمن شعر اهواز،آمدند تا کمکم کنند وسیله های خانه را سر و سامان بدهم. برایم غذا آوردند اما دیگر حوصله زندگی نیست. این سزای من نبود.در این سن با این همه بیماری این سیل و لجن را چه کنم…؟

قوه قضاییه ورود کند

«اگر آنچه از واقعیت اهواز را برایت گفتم ننویسی ، اگر رسانه مردم اهواز نباشی، روز قیامت جلویت را می گیرم، پیش خدا ازت می پرسم چرا ننوشتی بر سر مردم خوزستان و اهواز چه می آید…» اینها را سید عماد موسوی می گوید، یکی از جوان های جهادی اهواز که با دوستانش راه افتاده توی کوچه های باریک و فقیرنشین اهواز و لجن و فاضلاب را از خانه ها بیرون می کشد.صدایش بغض دارد و یک نوع خاص از فریاد. انگار می خواهد با همین صدا، صدای مردم اهواز باشد. می گوید: مگر نمی دانید چه برسرمان آمده؟ مسوولان کجایند الان؟ اگر بودند که شهر این نمی شد.آن از سیل بهار و این از باران پاییز. مگر نمی دانستند باران می بارد پس چرا زیرساخت های شهر را درست نمی کنند.می گویند موتورخانه چهارراه زند خراب است و فاضلاب پخش می شود در شهر. دو سال است این را می گویند. چرا موتورخانه را درست نمی کنند؟ تصفیه خانه فاضلاب را با میلیون ها یورو و دلار ساختند و رسانه ایش کردند و برای خودشان سر و صدا راه انداختند.حالا کاشف به عمل آمده این تصفیه خانه در جای درستی ساخته نشده ! برای همین شهر شده پر از فاضلاب. چرا قوه قضاییه ورود نمی کند که مسوولانی که باعث شده اند اهواز به این روز در بیاید را توبیخ کند؟ سوء مدیریت و عملکرد ضعیف مسوولان اهواز را به یک روستای مخروبه تبدیل کرده. بروید رزومه مسوولان اهواز را بخوانید، این رزومه واقعا به کار مدیریت یک استان می خورد؟ ثروتمندترین استان کشور باید این باشد حال و روزش؟

ما جهادی ها وسیله و ابزار نداریم.این همه لجن و گل را مگر می شود با لجن کش دستی بیرون کشید؟ اصلا چرا شهر باید پر فاضلاب باشد و مردم گیر کرده باشند وسط این فاضلاب؟ این را هم بنویسید، اهواز دچار معضل دیگری هم شده ؛ کارون فروشی.کارون را می فروشند برای رستوران و کافی شاپ! ازشان بپرسید شهری که کمترین امکانات زیستی را دارد چگونه می تواند محلی باشد برای گردشگری و جذب گردشگر. بنویسید تنها راه نجات اهواز و خوزستان ورود قوه قضاییه به ماجراست. بروند یقه مسوولانی را بگیرند که بودجه گرفتند اما شهر به این روز افتاد !